این روزها...
سلام جانان من.. پست شبیه این زیاد داریم اینجا.بس که من سرم شلوغه و وقت کم میارم و نمیتونم اینجارو به روز کنم... احساس میکنم در حق بهرادم خیلی کم لطفی میکنم که خاطراتش رو لحظه به لحظه ثبت نمیکنم اما تریجیح میدم اندک وقت کنار هم بودن و بیکار بودنمو با خودش صرف کنم تا به روز کردن خاطراتش.باری اینجا نوشتن همیشه وقت پیدا میشه اما برای لمس لحظه های شیرین بزرگ شدنتون وقت کمه و شما خیلی تند دارین بزرگ میشین.بهرادی که علاقه ی شدیدی داره که برامون سخنرانی کنه ولی کلمات زیادی بلد نیست و بیشتر ادای حرف زدن در میاره.هرچی بهش میگیم که تکرار کنه فقط میگه : داداااااااااش.عمه , بابا و ماما کلمه های دیگرشه.البته روزی هزار بارم میگه من من من من...